یلدا مبارک...

من اناری را می کنم دانه ، به دل می گویم
خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود
یلدا مبارک
من اناری را می کنم دانه ، به دل می گویم
خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود
یلدا مبارک
ز نامردان علاج درد خود جستن ، بدان ماند
(صائب تبریزی)
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
هزار بار خطا را به توبه ای شستیم
ولی فرشته به یک اشتباه شیطان شد
( فاضل نظری )
به سان رود...
که در نشیب دره..
سر به سنگ می زند...
رونده باش...
امید هیچ معجزی ز مرده نیست...
زنده باش...
«هوشنگ ابتهاج»
زندگی در بردگی شرمندگی است
آنگونه که بر کفش تو ننشیند گرد
فردا که جهان کنیم بدرود به درد
آه،آن همه خاک را چه می خواهی کرد ؟؟
( فریدون مشیری )
هر چه تبر زدی مرا
زخم نشد جوانه شد
مرا مادر دعا کرده است گویی
که از تو دور بادا آنچه جوئی
برآوردند سر از شاخه ، گل ها *** گلی بر شاخسار من نیامد
چراغ لاله روشن شد به صحرا *** چراغ شام تار من نیامد
جهان در انتظار آمد به پایان *** به پایان انتظار من نیامد
السلام علیک یا صاحب الزمان
ای که در فصل خزان بینی مرا با پشت خم
این زمستان را مبین ، ما هم بهاری داشتیم
دلم به پاکی دامان غنچه میلرزد
که بلبلان همه مستند و باغبان تنها
«صائب تبریزی»
از حادثه لرزند به خود قصر نشینان
ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم
«صائب تبریزی»
غـلام هـمت والای بابه خــــــــــــــــــارکشم
که خـــــــــار غـم کشد و منت خسان نکشد
ز صبح تا سر شـــب پای وی به رفـتارست
عجــــــــــب که آبله از دست او فغان نکشد
ز دشت تا ســــــــــــر بازار اشک آبله اش
خطی کشیده ز گوهــــر که کهکشان نکشد
ز بار خـــــــــــــار ازان شانه اش نشد خالی
که بار منت دونـــــــــــان پی دو نان نکشد
رهـین دوش خود و پای خارپوش خود است
ازآنکه منت مرهــــــــــــم ز ناکسان نکشد
همیشه تکـیه به بــــــــــازوی خویشتن دارد
ز دستگـیـــــــــــــــری بیگانه امتنان نکشد
عـروس خوشگل مقـصد کسی به دوش کشد
که نقـد وقـت ز کـف مفـت و رایگان نکشد
« ضیاء قاریزاده»
گر به دولت برسی مست نگردی مردی
گر به ذلت برسی پست نگردی مردی
اهل عالم همه بازیچه دست هوسند
گر تو بازیچه این دست نگردی مردی
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست
و دلم بس تنگ است
بی خیالی سپر هر درد است
باز هم می خندم
آن قدر می خندم که غم از رو برود